دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
خیس شدم زیر باران اذیت میشدم اما خودمو دادم به دست باد و باران حس قشنگی بود از خیس شدن میترسیدم همیشه حتی وقتی دوستم خواست دستامو بگیره بازم نتونستم تنهایی لذت بخش بود وقتی با خودم تجربه ش کردم وقتی کسی نیس دستاتو بگیره قشنگ ترین حس دنیاست چرا؟ چون مجبور نیستی منتظر بمونی میفهمی اگه حتی کسی برای تو اونجا نباشه خودت هستی
نازنین نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
||||||||||||||||
|